فکر کردن به تو
پنهانى ترین کار زندگى من است....
و تو
پنهانى ترین دلتنگى من، هستى.....
پنهانى ترین لبخندى در صورتم.....
و پنهانى ترین مسبب حالت روزانه ام.....
و روزهاى زیادیست که ساکتم.......
تا همیشه دوستت دارم.....
شهرزاد#
فکر کردن به تو
پنهانى ترین کار زندگى من است....
و تو
پنهانى ترین دلتنگى من، هستى.....
پنهانى ترین لبخندى در صورتم.....
و پنهانى ترین مسبب حالت روزانه ام.....
و روزهاى زیادیست که ساکتم.......
تا همیشه دوستت دارم.....
شهرزاد#
امشب
کلافه تر از همیشه
بى حوصله تر از همیشه
به روزهایى مى اندیشم
که در کنارم بودى
و به شب هایى مى اندیشم
که با شب بخیرت
با لبخند به خواب میرفتم
و با فکر به حرفهایت لبخندم
تبدیل میشد به خنده هاى بلند،
حال فکر همان حرفهایت
چشمانم را تر میکنند.....
🌹
عاشقانه هایم را چگونه بنویسم
که بوى دلتنگى ندهد
بوى روزهاى بى تو
بوى تنها ورق زدن خاطراتمان
عاشقانه هایم را چگونه بنویسم
که بوى تو را ندهد.....
🌹
دلم میخواد
برات بگم
برات از حال و روزم بگم
و تو باز هم با لبخند بشنوى
بشنوى و آرومم کنى
بغض کنم و دلداریم بدى
اشک بریزم و بگى:
بازم میخواى حالم و بگیرى؟
گریه کنى میرما
،گریه نکن عزیزم ناراحت میشما
دلم میخواد بهت بگم
با حرفات
با نگاهت
با صداى ضربان قلبت
آروم میشم.......
🌹
چشمهایم را که میبندم
لبخنندى میزنم بغضم را پس میزنم
و باز مرور میکنم
خندیدن هایمان را دوستت دارم گفتن هایمان را
لحظه هاى شادى و غممان را
دوباره به این لحظات جان میدهم
و من به آن مى اندیشم که چقدر دلتنگت هستم
دلتنگ جانم گفتن هایت
دلتنگ اخم هایت
دلتنگ لبخند هایت
دلتنگ صدایت
دلتنگ.......
آه
دلتنگ روزهاى آرام و خوشم با تو
🌹
دلتنگى یعنى
بى خبرى از حال کسى که با تمام وجودت دوسش دارى
کسى که نمیدونى الان کجاست و داره به کى فکر میکنه
کسى که دلیل نگرانى ها و دل آشوبى هاى هر شبته
کسى که وقتى بهش فکر میکنى راه گلوت بسته میشه
کسى که میشه دلیل همه بى قرارى هات و اشک ریختنات....^_^
🌹
اواسط زمستان در آن هواى سرد قدم میزد، قدم میزد و به خواهر کوچک خود مى اندیشید به قولى که امروز به او داده و نمیدانست چطور به آن عمل کند. به مادرى مى اندیشید که به خاطر تلخى روزگار قلبش به درد آمده بود و او نتوانسته برایش از بیکارى دو روزه اش بگوید.
خسته شده بود از بس دنبال کار گشته بود و هیچ نتیجه ى مثبتى نگرفته بود. دلش براى پدرش تنگ شده بود براى کسى که سالها بود آن ها را رها کرده بود و به آسمان ها رفته بود. بغضش گرفت روى نیمکت کنار خیابان نشست به یاد آن روزها آهنگى را که پدر قبل از خواب او براى دخترش براى عزیزش میخواند با خود زمزمه کرد. زمزمه کرد و اشک ریخت .
عابرها با تعجب به او نگاه میکردند ولى او هنوز گریه میکرد . چند دقیقه بعد گریه اش بند آمد بلند شد مسیرش را به سمت قبرستان تغییر داد، دلش هواى پدر را کرده بود .
وقتى سنگ قبر پدر را دید قلبش فشرده شد دوباره یاد آن روزها افتاده بود یاد روزهایى که براى پدر درد دل میکرد و اشک میریخت یاد روزهایى که پدر برایش قصه میگفت و غزل میخواند اشک ریخت به یاد روزهایى که پدر از بیمارى اش رنج میبرد و ناتوان شده بود و اشک ریخت به خاطر روزهایى که دیگر پدر نبود تا برایش از روزمره هایش بگوید و سنگ صبورش باشد.
در میان اشک هایش لب باز کرد و براى پدر گفت دوباره از روزمره هایش گفت از حال و روزش از مادرش و خواهر کوچکش گفت مثل همان روزها، مثل همان روزها همه چیز را براى پدر گفت و سبک شد دیگر بغضى در گلویش سنگینى نمیکرد لبخندى زد و گفت : باز هم پدر سنگ صبورم شد:)
🌹
گاهى وقتها آدمها
از یک جایى به بعد
از یک روزى به بعد
از یک نفر به بعد
دیگر هیچ چیز برایشان معنى ندارد
نه رنگ ها
نه خیابانها
نه فصلها
گاهى وقتها آدمها از یک نفر به بعد
فقط دلتنگند....
پشت آن پنجره ی رو به افق
پشت دروازه ی تردید و خیال
لا به لای تن عریانی بید
من در اندیشه ی آنم که تو را
وقت دلتنگی خود دارم و بس…
در جلسه ی امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود، در این سکوت بغض آلود
قطره اشکی هوس سرسره بازی می کند و برگه سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می کشد
عشق تو نوشتنی نیست
در برگه ام کنار آن قطره یک قلب می کشم
وقت تمام است، برگه ها بالا….