مراقب حرف هایمان باشیم
مراقب باشیم
تا
دلى را نشکنیم
چشمانی را تر نکنیم
غرورى را لگدمال نکنیم
🌹
مراقب حرف هایمان باشیم
مراقب باشیم
تا
دلى را نشکنیم
چشمانی را تر نکنیم
غرورى را لگدمال نکنیم
🌹
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ
ﯾﮑﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺑﺎﺷﻪ،
ﯾﮑﯽ ﺑﺘﺮﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺪﻩ.
ﺳﻌﯽ ﮐﻨﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﺖ ﻧﮑﻨﻪ،
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ …
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯿﺸﯽ:ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺪﻩ
ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﺭﺳﯿﺪ؟
ﻗﺸﻨﮕﻪ: ﯾﻬﻮ ﺑﻐﻠﺖ ﮐﻨﻪ،
ﯾﻬﻮ . . . ﺗﻮ ﯼ ﺟﻤﻊ .. ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ،
ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻬﺖ ﻫﺴﺖ.
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﯾﺖ ﮐﻨﻪ،ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻖ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ …
ﺁﺭﻩ …
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ!!!
❤️
هر چقدر که از دستش عصبی باشید
هر چقدر که شما را کلافه کرده باشد
اصلا حتی اگر به اندازه یک عالم از او دلخور بودید
"دستش" را بگیرید
در خیابان، در مترو، در خانه...
هر کجا هر کجا
هر کجا که بودید
فقط دستش را بگیرید
باور کنید معجزه میکند
هم حال خودتان خوب میشود
هم او...
از من گفتن بود...
ابر ها که عاشق میشوند...
به سوی هم میروند...
تا به هم میرسند، جرقه ای عظیم تولید میکنند و
بعد هم میبارند سرد میشوند و ریز میشوند
و برف میشوند و سفید میشوند
و دوست داشتنی به زمین می آیند
بر زمین مینشینند
و باز به هم میچسبند اما دیگر ...
آن ابر های عاشق سابق نیستند ...
لگد مال میشوند
، پرت میشوند
آدم برفی میشوند آب میشوند...
سیاه میشوند ...
اری
عشق چنین میکند
به سویش که بروی میکشتت
عشق چیز کمی نیست
عشق همان مرگ است اما زیباست......
من همون تنها ترینم که دلم رو به عشق تو سپردم...
تو همون،امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم
من همون خیلی دیوونم،که همیشه عاشقت می مونم
تو همون معشوق نابی،که روز و شب اسمتو می خونم
من همون خسته ترینم،که دیگه طاقت دوریتو ندارم
تو همونی که آرزومه،دست تو دست گرم تو بذارم!”
گاهى وقتا تفکرات آدماى دور و برمون
ترسشون از حرف مردم
دیدشون به خیلى چیزا
اجبار هایى که
مجبوریم به انجام دادنشون
دوست داشتن و عشقى که از نظر اونا
حراامه
باور هاى غلطشون
قضاااوت هاشون
باعث میشه حالم از خودم
از دنیا
از زندگى
به هم بخوره
و اى کاش
این آدما
میفهمیدن
این عقایدشون
فقط باعث میشه
ازشون دور باشیم و
مجبور باشیم یه چیزایى
رو ازشون پنهون کنیم......
🌹
سلام خودم جان
دلم برایت تنگ شده
مدت زیادیست که در این حوالى پیدایت نیست
مدت زیادیست که از ته دل نخندیده اى
مدت زیادیست که زیر باران نرقصیده اى
خودم جان
خود را به خاطر دارى؟
خودى را که دیوانه ى شعر و شبگردى بود
خودى که با عطر یک گل تازه جان مى گرفت
خودى که با دیدن یک لواشک ترش چشمانش برق مى زد
خودم جان
حالا هم میخندى اما از ته دل نه
باران میبارد اما زیر آن نمى رقصى
دیوانه ى شعر و شبگردى هستى اما تنها
لواشک ترش را میبینى اما چشمانت برق نمیزن
کجایى خودم جان...
🌹