چه بى پرواا
دلم آغوش ممنوعه اى را
میخواهد....
که تنها شرعى بودنش را
من مى دانم
و دلم
و تو...
دلتنگى یعنى
غروب باشد،
دل ات گرفته باشد،او نباشد
و تو
جاى او هم
به تماشا نشسته
باشى....
+یک چیز را میدانى؟
_چى؟
+گاهى تو تنها
انگیزه اى هستى که صبح به
امیدش چشم باز میکنم.....
پیشنهاد میکنم تا اخر ببینید
راه میروم
و شهر زیر پاهایم تمام میشود!
تو...هیچ کجا نیستى...
تو نیستى...
دلتنگ که باشی
آدم دیگری میشوی !
خشن تر
عصبی تر
کلافه تر
و تلخ تر
و جالبتر اینکه
با اطراف هم کاری نداری
همه اَش را نگه میداری
و دقیقا سرِ همان کسی خالی میکنی
که دلتنگش هستی...
این چه روزگاریست
دلم را میشکنی
هزاران هزار تکه میکنی
بر روی تکه تکه هایش
با آرامش قدم میزنی
ولی باز از یادها نمیروى
ولی باز فراموش نمیشوى
ولی باز در قلب و ذهنم
باقی میمانى♥️
مرسى که هستى
و هستى را
رنگ امیزى میکنى!
هیچ نمیخواهم
فقط باش....
گاهى.....
دلم میخواهد وسط جاده ى زندگى بایستم
با تمام وجود داد بزنم
خسته ام
خسته ام از تمام لحظه هآ
خسته ام از تمام حرف هآ
خسته ام از تمام دیدهآ
خسته ام از تمام شنیدهآ
خسته ام از تمام آدمهـآیى که روزى باورم بودند....💔
دلم طاقت دورى تو نداره